خوش اومدی پسرم
سلام آراز گلم
سلام پسر ماهم
سلام عشق من و بابایی
الان که دارم واست مینویسم 23 روز از تولدت گذشته و تو مثل یه فرشته کنارم خوابیدی.هر لحظه که بهت نگاه میکنم همه ی وجودم پر میشه از عشق و خوشحالی.
از تمام اتفاقات زایمان که بگذریم فقط دلم میخواد لحظه ای که از دلم بیرون اومدی و گذاشتنت روی شکمم و صدای گریه کردنت رو شنیدم رو به خاطر بیارم چون اون لحظه قشنگترین لحظه ی عمرم بود.همه ی دردام همه ی خستگی هام از یادم رفت.
شما ساعت 22:55 دقیقه 20 خرداد 92 بصورت طبیعی به دنیا اومدی.قدت 3450 گرم بود که هزار ماشالله عالیه.
با تایید جمع کپی بابایی هستی و من به داشتن یه کپی از باباییت افتخار میکنم.یه چیز بامزه این بود که من و باباییت فکر میکردیم قراره کچل به دنیا بیای ولی یه عالمه مو داری پسرم.
چون شب به دنیا اومدی بابایی نمیتونست ببینتت آخه مارو ساعت 1 شب آوردن تو بخش ولی با هماهنگی مامان فیروزه و زرنگی بابایی تورو تا دم در بخش بردن تا بابایی ببینتت.خدا رو شکر که تا صبح منتظر و چشم براه نموند.
وای ی ی ی ی ی ی ی ی ی اینقدر گفتنی دارم برات که اصلا نمیدونم از کجا بگم!!!!!!!!!از اس ام اس باحال خاله جونت که همون نصفه شبی از طرف شما واسه همه دوستامون فرستاده بود تا جواب های رنگاوارنگشون.
از شوق و ذوق باباها و مامانامون.
از قربون صدقه رفتن های داییت تا مرخصی سربازی عمو برای دیدنت.
از محبت عمه جونا و مهمتر از همه از ناز دادن های باباییت که بی تعارف میتونم بگم دیوونه وارررررررررر دوستت داره.از کدوم بگم پسرم که گفتنی زیاده.
آهان تا یادم نرفته ثبت کنم که روز 5ام نافت افتاد و روزهای 7ام و 8ام رو به خاطر زردیت تو دستگاه البته تو خونه گذروندی.البته همون روز هفتم یعنی شبش باباجون اسم قشنگتو که من و بابایی انتخاب کرده بودیم روت گذاشت و شما رسما آقا آراز نام گرفتی.2روز دیگه(روز26ام تولدت)هم قراره ببریمت برای ختنه که امیدوارم خیلی اذیت نشی.
فعلا اینهایی که نوشتم کافیه تا سر یه فرصت دیگه بیام برات بگم این روزها اینجاها چه خبره.
میبوسمت نه یکی نه ده تا هزار هزار هزارتاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا