روزهای شلوغ
سلام گلم
خوبی پسرکم؟همونطور که تو تیتر این مطلب هم نوشتم روزهای شلوغ پلوغی رو پشت سر گذاشتیم،تو این روزها چند تا نکته مهم برام یادآوری شد که آخر مطلب امروز مینویسم برات.
روزهایی که گذشت همه درگیر عروسی خاله فرزانه بودیم که با اومدن بابایی از ماموریت و پیوستنش به ما خیلی شیرین بود تا اینکه باباییت حالش بد شد و صبح روز حنا بندون تو بیمارستان بستریش کردن اونم به خاطر زخم و خونریزی معده!!!!!!!خیلی بد بود همه چیز قاطی پاتی شده بود نگران بابایی بودیم و شما رو نمیتونستم اینور و اونور همراهم ببرم خلاصه پریشون شده بودم.خدارو شکر که بابایی فردای اون روز از بیمارستان مرخص شد و تو عروسی خاله کنارمون بود و ما یه خانواده بودیم.
رفتیم آتلیه عکس گرفتیم ولی شما همکاری نکردی و تو هیچ کدوم از عکس ها به دوربین نگاه نکردی بلاچه ی من.
اون نکته هایی که بهت گفته بودم آخر میگم اینا بود که:یادم باشه یادت باشه یادمون باشه تو این دنیا هیچ چیزی مهم تر از سلامتی نیست اونم سلامتی بابای خونه ستون خونه بزرگ خونه.پس همیشه برای سلامتی همدیگه دعا بکنیم
دوم هم اینکه تو این روزها که گاهی چند ساعتی ازت دور میشدم(مامان جون بابایی ازت نگهداری کرد که دستش درد نکنه خیلی کمک بزرگی بود تو اون روزها واسه من)تازه فهمیدم چقدررررررررررررررررررر بهت وابسته شدم و یک ساعت ندیدنت چقدر دلتنگم میکنه.تازه فهمیدم طفلک بابایی وقتی دو هفته نمیبینتت چقدرررررررررر دلش واست تنگ میشه.
گل پسرم آراز جونم خدارو شکر که داری روز به روز بزرگ و بزرگتر میشی و امیدوارم همیشه صحیح و سالم باشی.
دوستت داریم من و بابایی چون تو عشق من و بابایی هستی