آرازآراز، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

عشق مامانی و بابایی

شوک...!!!!

سلام گلم سلام عمرم سلام عزیزدلم باورم نمیشه چجوری دارم این کلماتو تایپ میکنم.یعنی تو واقعا الان تو دل مامانی هستی؟؟؟؟؟چند روزی بود احساس های عجیب و غریبی مثل درد زیر دل داشتم ولی چون نمیخواستم الکی به خودمون دلداری داده باشم به روی بابایی نیاوردم تا اینکه..... تا اینکه امروز صبح رفتم داروخانه و یه بیبی چک خریدم اومدم خونه و امتحانش کردم.وقتی اون 2 تا خط صورتی رو دیدم زبونم بند اومده بود.کلی گریه کردم از خوشحالی.هنوز به بابایی چیزی نگفتم تا عصر برم آزمایش خون بدم و وقتی 100% مطمئن شدم این خبر خوبو بهش میدم.وای ی ی ی ی ی ی ی ی مطمئنم از خوشحالی پرواز میکنه. خدا جونممممممممممم شکرتتتتتتت خدایااااااااااااااااااااااااااااااااا ممنونم...
19 دی 1391

خوش اومدي

سلام م م م م  ماماني خوش اومدي. حالا ديگه ميدونم كه هستي،يه جايي گوشه دل ماماني داري تند و تند بزرگ ميشي،راستشو بخواي طاقت نياوردم برم آزمايش بدم و بعد به بابايي بگم به خاطر همين هم بي بي چك رو به شكل كاملا غافلگير كننده اي به بابايي نشون دادم ،واي ي ي ي ي يه فريادي از خوشحالي كشيد كه بايد ببيني(از اين صحنه فيلم گرفتم و فقط به خودت نشون ميدم).خلاصه بعد از كلي خوشحالي رفتيم واسه آزمايش كه خانم پرستار گفت زود اومديد،براي گرفتن جواب قطعي بهتره بريد و چند روز بعد بياييد( نديد بديد بوديماااااااااا) بعد از ٣روز صبر شنبه با بابايي رفتيم آزمايش دادم نميدوني اون يك ساعت انتظار براي ديدين جواب آزمايش چقدر سخت گذشت،وقتي رفتيم دم در آزمايشگاه...
19 دی 1391

فندق

سلام فندقم خوبي؟ميبيني اين بابايي چه اسمي برات انتخاب كرده! !ديگه رسما فندق صدات ميكنيم تا وقتش برسه و معلوم بشه گل دختري يا آقا پسر تا بتونيم با اسم قشنگت صدات كنيم. جونم بگه برات هفته ديگه عقد خاله جونه و ما بايد بريم زنجان،ميدوني كه ما الان به خاطر كار بابايي هزار كيلومتري از خونواده هامون دوريم الان اينجا فقط من هستم و تو و بابايي با يه خداي مهربون كه حواسش بهمون هست تنها نمونيم. راستي فندقم يادم رفت به خاطر اين همه سرفه اي كه ميكنم و ميدونم اذيتت ميكنه ازت معذرت خواهي كنم آخه الان يه هفته هست بدجوري ي ي ي سرماخوردم خيلي وضع سينه م خراب بود ولي شكر خدا الان بهترم.بابايي خيلي بهمون ميرسه با وجود اينكه ميره سر كار چند ر...
19 دی 1391

بازگشت به خانه

سلام فندقم ميدونم خيلي وقته كه چيزي واست ننوشتم ولي واقعا فرصتشو نداشتم خودت كه باهام بودي و ديدي عزيزممممممم. رفتيم عقد خاله جون ،رفتيم ديدن پسرعمه تازه متولد شده ات كه خيليييييي نازه و منتظره شما بيايي و باهم بازي كنيد. رفتيم پيش دكترا و متخصص ها رفتيم سونوگرافي و يه عالمه جاي ديگه. همه از اومدنت خوشحال بودن ميشد ذوق رو تو چشمهاشون ديد وقتي ميفهميدن شما تو دل ماماني هستي . خانم دكتر كه حسابي ازت راضي بود منم كه عاشقتم چون ماماني رو تا اينجا خيلي خيلي كم اذيت كردي كه اونم فداي سرت.مي مونه اذيت من به شما كه بايد بابتش ازت معذرت خواهي كنم .ميدونم خوب ميدوني سرفه هام هنوز تموم نشده و به گفته فوق تخصص ريه ام به خاطر بارد...
19 دی 1391

التماس دعا

امشب شب تاسوعاست،صبح كه داشت جمع شيرخوارگان علي اصغرو نشون ميداد خيلي دلم گرفت خيلي گريه كردم نذر كردم ايشالا شما صحيح و سالم به دنيا بيايي و سال بعد ببرمت تو اون جمع و براي همه كساني كه التماس دعا دارن دعا كنيم.سرفه هام خيلي كمتر شده ولي نفسم تنگه،دلمم تنگه.يا امام حسين(ع)....…
19 دی 1391

سونوNT

سلام فندقم ماماني خيلي وقته چيزي واست ننوشتم منو ببخش يه كمي مشغول كاروبارم بودم اين روزها.يه چيزي بگم ؟من ديدمت،اون صورت ناز و قشنگتو ديدم. الهي مامان فدات بشه با اون چونه ي كوچولو و دماغ فندقيت.ميگي كجا ديدمت؟تو سونو ان تي كه دكتر جديدمون تو اهواز ازم گرفت ديدمت اينقدر با بابايي اون عكس سونوگرافي رو اينور و اونور كرديم و قربون صدقت رفتيم كه حد نداره. واي واي داره كم كم بهت حسوديم ميشه آخه بابايي خييييييييلي شمارو دوست داره خيليييي زياد .بعد از سونو هم رفتيم براي آزمايش ژنتيك و چهارشنبه رفتيم جوابشو گرفتيم كه اونم شكر خدا عالي بود بقيه ش ديگه توكل به خداي خوب و مهربونم كه تا اينجاي بارداريم حسابییییییی هوامو داشته .دفعه بعد قرا...
19 دی 1391

خوش به حالمون

سلام فندقم خوبي ماماني؟؟جديدا زدي تو خط فعاليت اونم بدفرم ،با اينكه از نظر خيلي ها هنوز خيلي زوده ولي من گاهي اوقات يه چيزايي شبيه حركت تو دلم احساس ميكنم،گاهي احساس ميكنم تو دلم يه چيزي ميپره و گاهي احساس ميكنم قل ميخوره انگار داري آفتاب بالانس مهتاب بالانس تمرين ميكني فسقلي من. هفته گذشته دوستامونو براي شام دعوت كرديم كه كلي تعارف كردن و اصرار داشتن كه به خاطر بودن شما تو دل ماماني نيان ولي بالاخره راضيشون كرديم كه بيان،هفت خانواده با سه تا ني ني كه قراره وقتي به دنيا اومدي دوستهاي شما باشن. مهموني عاليي برگزار شد ولي باور نميكردم اينقدر خسته بشم !!!!!كارامو تقسيم كردم تو سه روز تا شمارو بيش از اندازه خسته نكنم،اميدوارم خسته ن...
19 دی 1391

مهمون

فندقي من سلام ماماني يه خبر خوب:مامان بزرگ بابايي همراه با مامان جون و بابا جون بابايي و عمه زهرا اينا اومدن خونمون تا يه هفته اي كنارمون باشن.دور هم خيلي داره بهمون خوش ميگذره.از همه بهتر پسرعمه ت محمدرضا جون كه الان سه ماهه شده هم اومده كه من و بابايي حسابي دلتنگش شده بوديم.يه جيگريه كه لنگه نداره ،راستشو بخواي وقتي بغلش ميكنم خيلي دلم واست تنگ ميشه و از خدا مي خوام صحيح و سالم به دنيا بياي تا شمارو تو بغلم بگيرم چون تورو از همه ني ني هاي روي زمين بيشتر دوست دارم،چون عاشقتم ماماني.آخ كه وقتي بياي و بغلت كنم انگار تمام دنيا مال منه و من خوشبخت ترين آدم روي زمينم. راستي جاي عمه سعيده و عمو اميرت هم خاليه كه نتونستن بيان.ما به جا...
19 دی 1391

دريا

سلام به روي ماهت فندقم خوبي ماماني؟ امروز براي اولين بار رفتيم لب دريا البته اولين بار با شما،همه با هم بساط جوجه كباب رديف كرديم و رفتيم لب دريا و اونجا حسابي خوش گذرونديم ،يه كم هوا سرد و بادي بود ولي نه به سرديه شهر زادگاه من. چند تا هم عكس گرفتيم كه حتما بهت نشون ميدم،تو يه عكس هم با انگشتم به دلم كه شما توش لالا كردي اشاره كردم كه بدوني هميشه به يادتيم . امروز هم يه كوچولو خسته شدم .يعني كلا ديگه خيلي زود خسته ميشم .البته حسابيييي به خودم و خودت ميرسم تا يه وقت دچار كمبود انرژي نشيم و هردوتاييمون سرحال و سرپا باشيم.شماهم يه لطفي بكن و تو دل ماماني حسابي مراقب خودت باش،اگه حركتي كردم كه دوست نداشتي با يه نشونه بهم بفهمون ت...
19 دی 1391